
به گزارش شهرآرانیوز؛ فریدون توللی در عرصه شعر و شاعری به اندازه کافی شناختهشده است، اما پیشه اصلی او که باستانشناسی بود، کمتر به چشم آمده است؛ شغلی که به قول خودش «در ژرفنای خاک سیه، باستانشناس/ در جستوجوی مشعل تاریک مردگان/ در آرزوی اخگر گرمی به گور سرد/ خاکستر قرون کهن را دهد به باد».
توللی سالها پی کشف این رازها با کلنگ و تیشه ویرانههای شوش و پاسارگاد و... را کاوش کرد «تا از شکستههای یکی جام/ یا گوشوارههای یکی گوش/ یا از دو چشم جمجمهای مات و بینگاه/ گیرد سراغ راه/ بیرون کشد ز یادِ فراموشی سیاه/ افسانه گذشت جهان گذشته را».
توللی سال ۱۲۹۸ خورشیدی در شیراز به دنیا آمد و جزو نخستین دانشآموختگان رشته نوپای باستانشناسی از دانشگاه تهران بود. او در سال پرماجرای ۱۳۲۰ به شیراز برگشت و در اداره فرهنگ فارس بهعنوان کارشناس باستانشناسی مشغول به کار شد.
با وجود این، توللی که پیش از دانشگاه، در شیراز، استعداد نویسندگی و شاعریاش را بروز داده بود، وقتی برگشت هم دل به دل ادبیات داد. او مطالبی به نظم و نثر به نام «التفاصیل» و به سبک قدما در روزنامههای آن زمان منتشر میکرد که، چون درباره مسائل سیاسی و اجتماعی روز بودند، به توقیف یکی از این روزنامهها انجامید. «التفاصیل» بعدها نخستین کتاب توللی شد و به چاپ رسید.
فریدون توللی سابقه عجیبی هم در زمینه فعالیتهای سیاسی دارد. او زمانی که حزب توده نامنامهای از مشاهیر برای خودش تدوین میکرد، عضو حزب توده و دوسه سال بعد، از این حزب جدا شد و شد یکی از مخالفان رهبران حزب و سرود: «المنهلله که از این شعبده جستیم/ جستیم و ز هم رشته تزویر گسستیم». با همه این فرازونشیبها، نزدیکان فریدون توللی او را شاعری باستانشناس میشناسند که دل در گرو ادبیات و تاریخ سرزمینش داشت. توللی در سالهای ابتدایی دهه ۶۰ بیمار شد و خرداد ۱۳۶۴ در شیراز درگذشت و در حافظیه به خاک سپرده شد.
رویهمرفته، شاعر و باستانشناس شیرازی چنان دلباخته حرفهاش بود که حتی عدهای شعر او را زیر سایه شغلش دیدهاند. از جمله این افراد، غلامحسین یوسفی، ادیب و نویسنده و استاد ادبیات فارسی (زاده ۲بهمن۱۳۰۶ در مشهد و درگذشته ۱۴آذر۱۳۶۹ در تهران) است.
یوسفی در عین حال که اشعار عاشقانه توللی را با شعر سعدی قابلقیاس میخواند، مرگ را در شعر او نتیجه غیرمستقیم پیشه باستانشناسی او میدانست. بیراه هم نیست؛ کندوکاو در دنیای مردگان، گردی از مرگ روی اشعار توللی پاشیده است. او پیشه باستانشناسی را اینگونه میدید: «بیاعتنا به تربت گلچهرگان خاک/ بر استخوان پیر و جوان میزند کلنگ».
در این بین، برخی اشعار توللی هم رنگوبوی سیاسی گرفتهاند که در میان اشعارش کم نیستند. ایندست شعرها، شعر توللی را با وقایع روز پیوند و به گفته برخی، به اعتبار او هم لطمه میزدند. شفیعیکدکنی در شماره ۸۵ مجله «بخارا» درباره او گفته است: «توللی شاعر آن ساحت از فرهنگ [سیاست]نیست و اگر اصالتی دارد، در شعرهای شخصی و غنایی اوست [..]و همینها بس است برای آنکه او را در میان انبوه شاعران پنجاه سال اخیر ایران در رده صدرنشینان قرار دهد.»
با وجود این، همین ساحت از شعر او هم نشاندهنده علاقهاش به سرزمینش و بیتفاوتنبودن برابر وقایع روز است. توللی حتی از غارت و نابودشدن میراث فرهنگی این مملکت هم خیلی نگران بود و این را در مقالههایش میشود دید، حتی در مقدمه کتابهای شعرش.
پیشامد مقدمه دفتر شعر «پویه» هم از نقاط مبهم و شگفت زندگی اوست؛ تمجید او از اسدا... علم در مقدمه این کتاب، تیر تیز انتقادها را روانه او کرد. او در مقدمه این اثرش مینویسد که وقتی بعد از یک کسالت ششماهه، از خدمت در اداره باستانشناسی فارس جانش به ستوه آمده بود، اسدا... علم، نخستوزیر پیشین و رئیس وقت دانشگاه پهلوی، شغلی برایش در دانشگاه دستوپا کرد که موجبات رفاهش فراهم شد. همین تعریف و سپاسگزاری از یک سیاستمدار و تقدیم یک غزل به او که برعکس رویه شعرهایش بود، سیلی از انتقاد بر سر توللی ریخت.
فریدون توللی سال ۱۳۲۵ به اداره باستانشناسی تهران منتقل و مأمور نظارت بر کاوشهای شوش شد. آن زمان یافتههای شوش رفتهرفته داشت باستانشناسی ایران را تکان میداد و فصلی تازه در تاریخ ایران باز میکرد. آن زمان هیئت باستانشناسی به سرپرستی رومن گریشمن، باستانشناس پرکار فرانسوی، در شوش مشغول کاوش بود.
قطعه معروف «باستانشناس» فریدون توللی در سبک نیمایی هم که بخشهایی از آن در مقدمه همین متن آمده، حاصل همان روزهاست. توللی سال ۱۳۲۸ به شیراز برگشت. او در این مدت برای بیش از شصت روزنامه مطلب مینوشت و در همین سال به پاسارگاد رفت و حفاریهای آنجا را آغاز کرد.
کاوشهای پاسارگاد پس از بیست سال وقفه، برای اولینبار به یک هیئت ایرانی سپرده شده بود. پیش از آن هرتسفلد آلمانی در این منطقه کاوش کرده بود. در نتیجه تلاشهای توللی و گروهش، بخشهای مهمی از حدود کاخهای سلطنتی پاسارگارد و ساختمانهای وابسته به آنها شناسایی شد.
او در همین زمان در دهکده مادرسلیمان در پاسارگاد، شعر «کوی مردگان» را به یاد ویرانههای شوش سرود؛ آنجا که روی تپههای شوش چادر زده بود و اتفاقی، با یکی از مردگان همکلام شد: «در پیشگاه چادر ما، کوی مردگان/ با گورهای سرد/ با سازوبرگ مرگ/ با توشههای پهنه پرجوش رستخیز/ گسترده بود بر سر آن تپه خموش/ سوی دگر، به خواب گران رفته زندگان/ بر بامهای شوش».
همه اینها گذشت تا اینکه وقایع ۲۸ مرداد، رفتنش از شیراز و سپس بازگشتش به این شهر و شروع کارش در دانشگاه، زندگی او را دگرگون کرد. فریدون توللی حوالی سالهای کودتای ۲۸ مرداد دلبسته مصدق و حامی نهضت ملی ایران شد و حتی نسخهای از کتاب «کاروان در شیوه التفاصیل» را در ۲۰مرداد۱۳۳۱ به محمد مصدق تقدیم و او نیز در همان سال کتاب را به کتابخانه دانشسرای عالی هدیه کرد. این نسخه در کتابخانه دانشکده ادبیات و علومانسانی دانشگاه تهران محفوظ است.
نوشتههای توللی در آن سالها در دفاع از ملیشدن صنعت نفت و مخالفت او با استعمار انگلیس در روزنامه «صدای شیراز» چاپ میشد. با وجود این، توللی هم مثل خیلی از طرفداران مصدق، پس از کودتا سرخورده شد و حتی بلاهایی بر سرش آوردند که به زندگیاش آسیب زد و رنگی از ناامیدی بر شعرش پاشید. او طی کودتا مدتی مخفیانه در فارس زندگی کرد، سپس به تهران رفت و دستگیر شد و خانهاش در شیراز هم تاراج و سوزانده شد.
فریدون توللی باستانشناسی عاشق ایران بود؛ این را هر کس با او کار کرده است، تصدیق میکند. به گفته علی سامی، باستانشناسی که در پاسارگاد همکار توللی بود: «توللی همانطور که در نویسندگی و شاعری شیوه ویژه خود را داشت، در کارهای فنی باستانشناسی نیز صاحب ذوق و سلیقه بود و اطلاعاتی ارزنده و سودمند داشت.»
عزتا... نگهبان، معروف به پدر باستانشناسی ایران، درباره توللی گفته است: «اطلاعاتی که این عنصر پاکنهاد درباره دستگاه باستانشناسی کشور و وضع نابسامان آن در اختیار قرار داد، در تلاش برای جلوگیری از حیفومیلشدن آثار باستانی کشور و حفظ مواریث فرهنگی ایران بسیار سودمند و ارزنده بود.
در آن زمان که آثار باستانی ایران به یغما میرفت و دلالان عتیقه، دست در دست جیرهخواران دولتی و اربابان قدرت، در نقاط مختلف کشور حفاریهای تجاری و غیرقانونی انجام میدادند و کسی را جرئت مبارزه با آنها نبود و اگر احیانا در دستگاه باستانشناسی کشور کسی از این وضع نامطلوب خرده میگرفت، او را یارای مقاومت نبود و بهزودی اخراج یا منتقل میشد، فریدون توللی تصمیم گرفت با این عمال فساد تا سرحد توان با زبان و قلم مبارزه کند.»
روزنامهنگار، شاعر و باستانشناس ایرانی، سرانجام ۹ خرداد ۱۳۶۴ در شیراز از دنیا رفت و در شمالغربی حافظیه، در آرامگاه خانوادگی شان به خاک سپرده شد.
حسین بیات| محمدرضا تبریزی شیرازی، محقق، نویسنده و مورخ تاریخ سیاسی معاصر که کتاب «نقش فریدون توللی در ادبیات سیاسی و اجتماعی دوران دیکتاتوری محمدرضاشاهی» را نگاشته است، نگاه کاملی به زندگی و زمانه توللی دارد.
تبریزی این کتاب را با یک قصیده از صفحات ۴۷ تا ۴۹ کتاب «بازگشت» این شاعر شیرازی به پایان میبرد که پنج سال بعد از فوت شاعر، در سال ۱۳۶۹ به چاپ میرسد.
تبریزی البته پیش از آوردن این قصیده مینویسد: «توللی در دهه آخر زندگی خویش، تحولی روحی و معنوی را تجربه کرد؛ از سر ایمان قلبی پذیرفت که مبدأ و منشأ ما بندگان از سرچشمه فیض ربوبی آن یکتای بیهمتای ازلی و ابدی است و بازگشت ما نیز بهسوی او خواهد بود؛ به خویشتن اصیل خویش رجعت کرد و در یک بیت این اصل اساسی را باز گفت، اصل خداشناسی و دینباوری را که «تا بازگشت ما همه باشد بهسوی تو/ ما از توییم و آینهپرداز روی تو» به مشهد مقدس سفر نمود و خاکبوس آستان رضا (ع) شد و قصیدهای بس نغز و شیوا در مناقب حضرت ثامنالحجج علىبنموسیالرضا (ع) سرود که بجاست با آب زر بر سر در بارگاه قدسی آن امام همام نگاشته گردد.
ازآنجاکه میگویند بزرگترین سعادت و نیکبختی هر انسانی در این سپنجیسرای فانی و زودگذر حسن عاقبت و فرجام نیکوست و این امر میسور نیست مگر به نیروی ایمان عرفان و خداشناسی.
خوشبختانه توللی به این سرانجام نیک دست یافت. بهمنظور حسنختام قصیده مورد اشاره را در اینجا میآورم و کتاب را به پایان میبرم.»
***
قصیدهای که تبریزی در ادامه این خطوط میآورد، گویا تنها شعری است که فریدون توللی درباره امام رضا (ع) سروده است. این قصیده را در خطوط پیشرو بخوانید:
به دیده، سرمه کند، خاک آستان رضا را
دلی که مرکب همت کند سمند قضا را
بزرگوار امامی که فیض رحمت عامش
به زیر چتر عنایت گرفته شاه و گدا را
مقیم کوی وصالش، گره ز دل بگشاید
چو برگ غنچه که بیند به خود، نسیم صبا را
اگر شکستهدلی، مومیای رحمت او جو
که در خزانه او جستهام، کلید شفا را
ز بوریا، به سریرت نهد، به دست عنایت
نبوید از تو چو با داغ سینه، بوی ریا را
علی، جمال خدا دید و در نهاد تبارش
توان، معاینه دیدن، کمال لطف خدا را
تو، گر رضای رضا جویی، از سزای سزا به
که در رضای رضا دیدهام، سزای سزا را
به ناخدایی او هر که دل به موج فنا زد
به خاک تیره فشاند، سبوی آب بقا را
سخن، دراز نگویم که وصف طره لیلی
به گرد گردن مجنون نهد کمند بلا را
به کیمیاگریاش، در نهاد تیره خودبین
نه برق گنبد زرین و بارگاه طلا را
به یک کرشمه، هزاران غمت، ز دل بزداید
دمی که بر تو گمارد، نگاه عقدهگشا را
تو را به پوزش آن جان پرگناه تو بخشد
به گونههای تو گر بنگرد سرشک صفا را
درآ و خاک درش، توتیای دیده خود کن
به پیش آنکه نیوشی به جان، خروش درا را
تو برگ زردی و بر سان تندباد خزانی
نقیب مرگ، به گوشت زند صفیر صلا را
دلی که قبلهگهش، خاک آستان رضا شد
دگر رها نکند، آستین قبلهنما را
سرای عاریت است این جهان و همت پاکان
نهاده پیش تو، مفتاح گنج هر دو سرا را
خطا بود که ضمانش، بهجانودل نپذیری
کسی که ضامن جان گشته، آهوان ختا را
به استخوان لئامت، گلوی کس نخراشد
کریم ما که به یغما سپرده خوان عطا را
تو زهر خوشه انگور بین و حیله مأمون
که از زمانه برانداخت راهورسم وفا را
امام ما که روانش خجسته باد، دمادم
زند خروش که برکن، بنای جور و جفا را
زند خروش که گر کین من، به معرکه خواهی
به کین هر چه ستمگر، گشاده دار لوا را
رضا، نه از پی تسلیم خواندت، به شهادت
که در عزای شهیدان، کشی ز مهلکه پا را
در این زمانه، هزاران رضاست، بندی مأمون
تو برگشاده به ظالم، زبان مدح و ثنا را
به تیغ تیز، گرت دست میرسد، نپسندد
خدای عزوجل از تو دست عجز و دعا را
خیانت است، خموشانه، سر به سجده نهادن
به گوش مسلم و ترسا رسان خروش رسا را
روان عالمی، از مار سامری، بگدازد
اگر که موسی عمران، نهد به گوشه عصا را
کمر به خدمت ارباب جور و مفسده بستن
جنایتی است، قویپنجگان نیزهربا را
دلی که قصد ستمگر کند، به جوشن ایمان
دلاورانه، به خون شوید آستین قبا را
لگام خامه نگیرد اگر به چامه فریدون
سمند فکرت او، بشکند حریم ادا را